سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برترین خرد، شناخت آدمی به خویش است . هرکه خود را شناخت، خرد ورزید و هرکه نشناخت گمراه شد . [امام علی علیه السلام]

قصه پسرک
نویسنده :  سید جمال الدین موسوی


سلامی دوباره به همه دوستانبه همه اونایی که با محبت خودشون باعث دلگرمیه من میشنو منو تشویق میکنن به نوشتن. امروز می خوام از یه چیزی بگم که مطئنم هیچ کس تو این دنیای خاکی نیس که از اون خوشش بیاد و بتونه به راحتی باهاش کنار بیاد. از چیزی که همه ما ازش فراری هستیم. و اون جداییه. بله جدایی.


بمون ای فصل خوبه قصه های عاشقونه   

بمون ای با تو بودن فصلی از گل با ترانه
چه سخته بی تو رفتن                 چه سخته بی تو موندن

نمیشه این جدایی باور من.
وداع آخرینه. جدایی در کمینه    غروب لحظه های واپسینه
همیشه قصه های عاشونه ناتمومه

 تمومه لحظه های با تو بودن پیشه رومه
جدایی سخته بی تو سخته موندن سخته رفتن

چه تلخه بی تو موندن                     چه تلخه بی تو رفتن
  نمیشه این جدایی باور من


یه بار به درخواست برخی از دوستان مطلبی نوشتم در مورد عشق هر چند ناقص ولی همه اون چیزی بود که می دونستم و تجربه کرده بودم. ولی همونطور که گفتم تنها کسی میتونه حق مطلب رو در مورد عشق بیان کنه کسیه که عاشق باشه در مورد جدایی هم باید بگم شاید تنها کسی بتونه جدایی رو درک کنه که طعم تلخ اونو چشیده باشه. همه ما میدونیم انسان موجودیه اجتماعی که لازمه زندگی کردنش ارتباط با همنوعانشه. حالا بعضی وقتا این ارتباطا به دلایلی بیشتر میشه. مسلما این ارتباط با اعضای خانواده از همه بیشتر و اصلا از همونجا هم شروع میشه. از مادر و بعد پدر و همینطور خواهر و برادر ...........ولی با بزرگ تر شدن دامنه این ارتباطا هم بیشتر و بیشتر میشه و به جامعه کشیده میشه. مدرسه و محله و دانشگاه و ......... خوب تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته و نیاز ها برطرف شده. ولی ممکنه داشتن ارتباط زیاد و مداوم با همنوع باعث بوجود اومدن علاقه بشه. و به تدریج این علاقه ممکنه وابستگی هایی رو بوجود بیاره. همونطوری که به خانوادمون علاقه زیادی داریم و طبیعتا وابستگی بیشتر. شاید بعضی از شماها هم این رابطه رو با دوستانتون داشته باشین و علاقه و وابستگی شدیدی به دوستتون داشته باشین. طوری که فکر میکنین حتی یه لحظه هم نمی تونین بدون اون باشینو و دنیا و زندگی بی اون واستون معنی نداره. خوب حالا تو این شرایط فرض کنید طرف مقابل شما به هر دلیلی توانایی ادامه این ارتباط با شما رو نداشته باشه. و باید منتظر یه جدایی تلخ باشیم. دیگه هیچی واسمون معنی نمیده و نمی تونیم زیباییهای زندگی رو ببینیم.اون وقته که دلیلی برای زنده بودن نمی بینیم.افسرده میشیمو میشیم یه مرده متحرک و  خیلی وقتا هم بهترین راه رو در خودکشی میدونیم مثه اون چیزایی که تو این یکی دو هفته اخیر دیدم آدمایی که تمام امید و آیندشونو در گرو بودن در کنار طرف مقابل میدیدن بعد از جدایی ( به هر دلیلی) اقدام به خود کشی می کنن. البته من فکر میکنم اگر ایمان قوی داشته باشیم هیچگاه به پوچی نمیرسیم و همیشه دلیلی واضح و روشن برای زنده بودن و ادامه زندگی داریم. خیلی وقتا شنیدین که میگن دوستی یک حادثه است و جدایی یک قانون. در مورد این جمله خیلی فکر کردم . هنوزم نمیدونم قبولش دارم یا نه. نمی خوام وارد جزییات بشم و بگم چرا جدایی بوجود اومده . میخوام صرفا به خود جدایی فکر کنم اونم به هر دلیلی. چه ما مقصر باشیم. چه طرف مقابلمون و چه هیچ کدوم و قضای روزگار و تقدیر خداوندی حکم به جدایی بده. نمی خوام بگم جدایی تلخ نیست چون طعمه تلخشو چشیدم و میدونم خیلی دردناکه. البته جدایی من در مورد جدایی های عشق و عاشقی نبوده ولی بالاتر از اون علاقه و دوست داشتن یه فزرند به مادرش بوده.مادری که هیچگاه مادر صداش نکردم. ولی بیشتر از جونم دوسش داشتم و لحظه ای بدون اون بودن رو تصور نمی کردم. همیشه فکر میکردم اون نباشه منم نیستم. ولی حالا اون نیستو من هستم. چرا؟ پس چرا من هستم؟ شما جواب بده؟ شمایی که بعد یه عشق کور کورانه سه یا چهار ماه وقت جدایی از عشق به تعبیر خودت آسمونیت می خوای خودتو بکشی. و یا تویی که بعد اینکه جواب رد شنیدی خودکشی کردی. دیدی مردنم لیاقت می خواد که هر کسی نداره. کجای کاریم؟ ما برای چی اومدیم؟ برای چی ارتباط برقرار کردیم؟ برای چی عاشق شدیم؟ اینا همش برای زندگیه و زندگیه هم برای  رسیدن به خداست.بله اگر بدونیم تا خدا هست باید امیدوار باشیم. باید ایمان داشته باشیم و بدونیم اون تنها کسیه که میتونیم یه ارتباط غیر گسستنی رو باش داشته باشیم. هیچ گاه به این دنیا و آدماش دل نمیبندیم. البته منظورم این نیس که خدایی نکرده مادر و پدرمونو بیخیال بشیمو عاشقی رو فراموش بکینم و بشیم آدم آهنی.نه خدا دل داده ولی بالاتر از اون عقلم داده که به وسیله اون دل رو کنترل کنیم. هیچ چیزی تو این دنیا نیس که منو تو بتونیم درکش کنیم و نامحدود باشه. که اگر جز این بود خدا رو درک می کردیم. پس عشق هم مطلق نیس. تمام وجود ما رو اگر می خواد عشقی پر کنه اون فقط می تونه عشقه یه چیز مطلق باشه که همانا فقط خداست. همه اینایی که خداوند در اختیار ما قرار داده در آخر به یه هدف بزرگ ختم میشه و اونم رسیدن به معبوده. اینا همش وسیلن. چرا ما باید به این وسیله ها دل ببندیم و مقصد و معبود رو فراموش کنیم که حالا اگر یکی از این وسایل از ما جدا شد یادمون بره هدفمون چی بوده و فکر کنیم زندگی تموم شده. در صورتی که ما هدفی داریم که اگه بش برسیم مطئننا جدایی در کار نخواد بود.

 حرف ها و دردل ها فراوانن و خارج از حوصله شما دوستان عزیزم. امیدوارم همیشه و درتمام مراحل زندگیتون در درگاه خداوند جدایی ناپذیر زندگی آرامی داشته باشین.
به امید آن روز
سید جمال


سه شنبه 86/7/10 ساعت 1:39 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگینامه 3
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
30080 :کل بازدیدها
20 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
قصه پسرک
سید جمال الدین موسوی
قصه ها، دردل ها و حرفای ناگفته و تمام دلتنگیهایم رو توی این کلبه کوچیکم می نویسم.
حضور و غیاب
لوگوی خودم
قصه پسرک
لوگوی دوستان
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
طراح قالب